پست مدرن در مقابل مدرن
جمعه 8 اسفند 1382
هو
دیروز، پیش نویس مقاله ای را مینوشتم با این هدف که بسادگی و با زبانی قابل طرح برای دانش آموزان دبیرستانی توضیح دهد منظور از داستان پست مُدرنیستی چیست. با تقلیل گرایی خودآگاهانه ای پست مدرنیسم و پساساختارگرایی را یکسان فرض کردم و دربارة تقابلهای دوگانه نوشتم و اینکه یکی از کارهای مهم پساساختارگرایی شکستن این تقابلها و از بین بردن فاصله ها و شکافهای موجود است.
به عنوان مثالی در ادبیات داستانی هم از حذف تقابل و فاصلة هستی شناسانة نویسنده – شخصیّت داستانی از یکسو و خواننده – شخصیّت داستانی از سوی دیگر، گفتم. شخصاً ایدة مستتر در پیش نویسِ مقاله را دوست دارم: اینکه نویسندة پست مدرن، با شخصیّتهایش به گفتگو میپردازد و خوانندة پست مدرن میتواند یکی از شخصیتهای داستانی اینچنینی باشد و به این ترتیب، همه در یک سطح و نه در تقابل با هم قرار میگیرند؛ ساختار پیشین – که بر فراتر بودنِ سطح هستی شناسانة نویسنده (یا خواننده) از شخصیتها اصرار میورزد – شکسته میشود.
مثالهایی که پیش نویس مقاله با آنها آغاز میشود، یکی "شش شخصیّت در جستجوی نویسنده"ی لوئیجی پیراندلّو است و دیگری "مه" اونامونو. در این دو اثر محبوبم، شخصیتها و نویسنده در یک سطح هستی شناسانه قرار میگیرند و با هم به گفتگو میپردازند. (به نظرم فصلِ گفتگوی آگوستو پرث – شخصیّت اصلی داستان مِه – و اونامونو – نویسنده – یکی از صحنه های تکرارنشدنی ادبیات داستانی است.) از سوی دیگر، "اگر شبی از شبهای زمستان مسافری" کالوینو را برای یکسان شدن سطح هستی شناسانة خواننده و شخصیّت مثال آوردم. (میبینید که علاقة ایتالیایی ام را ناخواسته – اصراری ندارم؛ خواسته – به بچّه ها انتقال میدهم!)امّا نکتة آموزنده برای خودم در این میان – که امروز در موردش فکر میکردم – این بود که به هر حال در تقسیم بندی امروزی، اونامونو یا پیراندلّو نویسنده های پست مدرن محسوب نمیشوند. همین، مرا به فکر واداشت که نوعی تقابل بین "مدرنیسم" و "پست مدرنیسم" هم وجود دارد. در واقع پست مدرنیسم، که داعیة برداشتن تقابلهای دوتایی را دارد، در شکل صوریش به عنوان فرعی بر مدرنیسم ظاهر میشود: پست مدرنیسم، بعد از مدرنیسم میآید. همانگونه که متن بر تفسیر مقدم است و کتاب بر فیلم و ... مدرنیسم هم بر پست مدرنیسم مقدم است. خلاصه اینکه، به نظرم آمد پست مدرنیسم – دست کم در ظاهر – گرفتار همانچیزی است که از آن میگریزد.
در پیش نویس مقالة دیروزیم نوشته بودم "نمونههایی از ساختارشکنی اوّلیّه در داستانهای این نویسندهها [اونامونو و پیراندلّو] قابل مشاهده است". الان هم به نظرم همینطور میآید. بخش اوّل این واژه – یعنی "پُست" – قاعدتاً نباید به تأخّر تاریخی اشاره داشته باشد؛ مدرنیسم در لحظاتی بسیار پست مدرن بوده. همانطور که داستانهای "شش شخصیّت در جستجوی نویسنده" و "مِه" در لحظاتی پست مدرنتر از داستانهای پست مدرن امروزی بوده.
همین چند دقیقة پیش، مقالة "معنای پست مدرن" لیوتار را خواندم و دیدم که نظر او هم دقیقاً چنین چیزی است: "مدرنیته همیشه لحظات پست مدرن خودش را داشته." میبینید که تقابلی در کار نیست. (مشابه همین نقد را "رورتی" در مصاحبه اش با دکتر جهانبگلو هم بیان میکند: لیوتار در "وضعیت پست مدرن" از پایان روایتهای کلان فلسفی صحبت میکند؛ امّا کتاب خودش روایت کلان جدیدی است.)
خلاصه اینکه، نوشتن پیش نویس مقالة "داستان پست مدرنیستی" برای خودم بسیار فایده مند بود.