سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فلسفه نقادی

فلسفه از ابتدای ظهور و از زمان سقراط و افلاطون به نقادی و من جمله به نقادی دین پرداخته و متصدی بیان حدود و حقیقت و ماهیت آن شده است . دراین نقادی و تعیین حدود احیاناً  فلاسفه ای هم بوده اند که با دیانت دشمنی آشکار کرده اند. اصلاً شان فلسفه نقادی است . فلسفه تعیین حد هر چیزی را در شان خود می داند. اینکه گمان می کنند و می گویند که فلسفه نقادی ، «فلسفه کانت» است یا نقادی فلسفی به معنی نقد شناسایی ، با کانت شروع می شود نادرست نیست . اما این سخن نباید ما را به اشتباه اندازد که گمان کنیم قبل از کانت، فلسفه ، مشتی اقوال جزمی غیر تحقیقی بوده و با نقادی و چون و چرا ، بیگانگی داشته است . فلسفه همواره نحوی نقادی بوده است . فلسفه افلاطون با نقادی عالم عادات و مشهورات ومسلمات آغاز می شود. افلاطون عالم محسوس را موجود نمی داند، او تمام افکار و آداب متعلق به این عالم را از سنخ جهل می خواند. بعد از او هم هر فیلسوف اصیلی به نفادی و نفی وضع موجود و عادی زمان و علوم و آداب عصر خود آغاز کرده است . اما اینکه توجه نکرده اند که هر فلسفه ای اصولاً  نقادی است و فلسفه نقادی را خصوص فلسفه کانت دانسته اند بدان جهت است که او فلسفه و علم را مورد نقادی قرار داده است . قبل از کانت  فلاسفه به نقادی آنچه موجود بود اعم از آراء و افکار و نظامات و قواعد و قوانین میپرداخته و مخصوصاً  در مسائل نظری چون و چرا می کردند.

مقصود این نیست که فلسفی بالمره از نور هدایت محروم است بلکه نور هدایت از پشت سر او می تابد و او در سایه خود را می پوید و اکنون بیش از دو هزار سال است که این سایه بسط یافته و همه جا گسترده شده است.

فلسفه و کلام در دوران اسلامی

 

در قرون وسطی و در دوره اسلامی امری اتفاق افتاده است که باید در آن دقت شوداولاً در این دوره علم کلام بوجود آمده است که در آن برای اثبات اصول اعتقادی استدلال می شود . اینکه متحددان گفته اند که در قرون وسطی عقل خادم اعتقادات دینی و ایمان شده است نظر به علم کلام داشته اند. ولی این نظر سطحی است که علم کلام صرف استفاده از منطق برای اثبات اصول عقاید است.البته علم کلام بدون اعتنا و رجوع به منطق بوجود نمی آمد اما منطق درعلم کلام چیز دیگری شد چنانکه اصول فقه هم از منطق مدد گرفت ، اما حکم آن حکم نطق نیست. ثانیاً  در دوره اسلامی در جنب علم کلام فلسفه ای قوام یافت که گرچه ملتزم به وحی نبود اما در آن وجود مطلق عین خدای واحد بود. در این فلسفه رئیس مدینه از طریق وحی قوانین و احکام زندگی را از عالم غیب بواسطه عقل فعال (ملک وحی ) از خدای تعالی می آموخت و همچنین بقاء نفس و بهشت و دوزخ اثبات می شد . در فلسفه دوره اسلامی خدا دائر مدار موجودات است و همه چیز به قضاء اوست و خلاصه این فلسفه طوری است که هم متشرع می تواند آن را فراگیرد و هم صاحب این فلسفه ممکن است که پای بند شریعت و حتی مزوج آن باشد و چگونه می توان گفت که نصیر الدین طوسی و جلاالدین دوانی و صدرالدین دشتکی و میرداماد و ملاصدرا و ملا عبدالرزاق لاهیجی وملامحسن فیض و آخوند نوری و حاج ملاهادی سبزواری … دیندار و متشرع نبوده اند و مگر در عصر حاضر بعضی از استادان فلسفه را نمی شناسیم که در ورع و زهد نمونه اند؟ مع ذلک نمی توان گفت که در دوره قرون وسطی و در تاریخ دوره اسلامی دین و فلسفه جمع شده است . کسانی از فلاسفه سعی در این جمع نموده اند ولی این سعی بابی تازه در فلسفه گشوده است که بعدها بنام فلسفه دین خوانده شده است. چنانکه جمع عرفان وتصوف و فلسفه هم ، فلسفه عرفان است . آنچه ابن سینا در کتاب اشارات در باب عرفان و مقامات عارفان گفته است ، فلسفه عرفان است جمع فلسفه و دین اصلاً  مورد و معنی ندارد و آنچه جمع دین و فلسفه خوانده می شود.